به وبسایت بعضی ادمها که سر میزنم، خجالت میکشم وبلاگم رو معرفی کنم بهشون و اگه کامنتی براشون میزارم ادرس وبلاگم رو درج نمیکنم. گاهیم مینویسم و اصلا روم نمیشه براشون ارسال کنم.

محتوای نوشته هاشون. سبک نوشته هاشون. موضوعاتی که مینویسن و دیدشون نسبت به دنیای اطراف رو که میبینم بیشتر مواقع غمگین میشم و غبطه میخورم. که پس چرا من انقدر سطحی به موضوعات نگاه میکنم.

بعد یاد اون جمله ای میافتم که میگی ما از متوسط 5 نفر ادم دور و ورمون بیشتر نمیشیم.

به ادمهای اطرافم نگاه میکنم. 5 نفر که چه عرض کنم 20 نفر ادم دور و ورمم دغدغه منو ندارن و مثل من به زندگی نگاه نمیکنن و بیشتر که دقیق میشم میبینم منم جای اینکه مسیر خودم رو پیش برم و ادمهای شبیه خودم رو پیدا کنم دارم شبیه ادمهای اطرافم میشم و صرفا دم از فلان و بهمان میزنم و خودم اجرا کننده نیستم.

 

* اگه ادم کتاب خون اطرافم بود من قطعا کتابهای بهتر و بیشتری میخوندم.

* اگه شور و شوق همسری رو برای ساز زدن نمیدیدم سمت موسیقی کشیده نمیشدم که بعد رهاش کنم و بشه یه پرونده باز توی سرم.

* اگه خانومهای دورو ورم خانه داری و بحث های اینطوری انقدر براشون مهم نبود و نقل مجلسشون نبود منم انقدر درگیر مسائل خونه داری نبودم.

* کاش اگاهانه ادمهای اطرافم رو انتخاب میکردم و صرفا هر چه پیش اید خوش اید پیش نمیومدم.

 

این روزها حسودیم رو زیاد زندگی میکنم. همینطور حسرت رو و از همه اینها بیشتر نا امیدی و غصه رو .

 

این روزها پرم از غر زدن :D

همینه که هست :)

 

و از همه جالب تر اینه که هیچکس این حالم رو نه میبینه و نه میفهمه

اگه احساسی هست صرفا در درون منه و بروز نمیکنه. نهایت شکل بروزش به صورت تنفر و بی حوصلگیه :D

 

حضرت مقام مافوق بعلت کسالت جزئی دومین روزیه که سر کار نمیاد. احتمالا تا اخر هفته هم نیاد. شایدم بیاد.

از نبودش خوشحالم.

از طرف دیگه از نبودش ناراحتم هستم.

بودنش رو بیشتر از نبودنش دوست دارم. ولی خوشحالیم تنها و تنها از این بابته که دیگه کسی کنار گوشم مدام حرف حرف حرف حرف نمیزنه. اونم نه حرفهای درست حسابی . حرفهای خاله زنگی و سرک کشی و بیشتر از همه من من کردنهای مسخره.

(الان دقیقا من با خودم چند چندم تو این موضوع نمیدونم. ولی به هر حال نبودنش هم اذیتم میکنه :))  )

 

کاش انقدر پولدار بودم و یا کارم به نوعی بود که نیازی به حضور فیزیکی من نبود.

ول میکردم حداقل به مدت یک ماه میرفتم یه جای دور. یه کلبه یا یه خونه باغ کوچیک کنار رودخونه یا کنار دریا یا هر جای دیگه.

به دور از همه ادمها و به دور از پوسته های خودم. نقابهام رو میزاشتم زمین و خودم رو میبردم و یه ریکاوری حسابی میکردم.

استراحت میکردم. برای خودم دل میسوزوندم. قربون صدقه خودم میرفتم. دغدغه و فکر اینکه چه کارهایی مونده و چه کارهایی نمونده رو دور میریختم و چند روزی فقط توی لحظه زندگی میکردم و خوش میگذروندم.

بعد یه سفر میکردم به درون خودم و یه صحبتهای اساسی با خودم میکردم و یه سری زیر بناهارو درست میکردم.

و بعدش برنامه ریزی میکردم. اینکه اول از همه کیم و کجام و بعد اینکه دلم میخواد کجا باشم و چی باشم و چی نباشم.

بعد اونی که واقعا میخواستم رو توی زندگی واقعی و ادمهای اطرافم و شرایطم و محیطم بومی سازی میکردم و سعی میکردم به اصل موضوع صدمه ای وارد نشه.

مرحله بعدی برام سخته. اینکه این موضوع رو به ادمهای اطارفم بفهمونم و براشون درست توضیح بدم تا بتونن درکم کنن و توی مسیر کمکم کنن. حداقل کمک نمیکنن سنگم نندازم جلو پام.

بعد بر اساس ارزوی دیرینم موهام رو کوتاه کنم. طوریک ه بلندیش نهایت 10 سانت باشه. (تو کل عمرم هیچوقت انقدر موهام کوتاه نبوده)

بعد روشنش کنم. دودی صدفی. (کی جرات کنم این اخرین قسمت رو اجرا کنم. ال اعلم)

 

بعد این کارها دوست دارم برم وبلاگ و وبسایت بعضی ادمها و از شروع پست ها بخونم و براشون کامنت بزارم.

 

یه تغییر اساسی هم باید به وبلاگ خودم بدم.

 

دلم گل میخواد. گل طبیعی. و طبق شرایط خونم، محیط نگهداریشو ندارم و هر گلی خریدم خراب شده. چون طی روز گردش هوایی وجود نداره و نور خورشیدی هم گلهام دریافت نمیکنن.

بالکنم هم رو به افتابه و انقدر تابستونها گرم میشه که کاکتوسم رو هم خشک کرد. گلهای طبیعی و رسیدگی بهشون هم حالم رو خوب میکنه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Alireza Habibi ایران داب استپ ارغوان Craig اخبار متنوع Melissa مطالعاتی ارائه جدیدترین و بهترین های دنیای مد طراحی دکوراسیون داخلی